قسمت اول
دریدند...
ازخاکم و ازمیهن من از جان و تنم نیست
گویی که این قوم غضب، هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با چیغ بیرنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رأی و نفس و حق، همه با قهر گرفتند
با دست تبر، سینه این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبتزده نعمت
این خاکِ کهن شد سراسرغم ومحنت
ازنگبت این قوم وازشومی اینان
یک باغ پرازآفت وبیمار به جا ماند
از طایفه رستم و سهراب و سیاوش
افسوس! صد هامرد عزادار به جا ماند
از مملکت خسرو، ابن سینا ومحمود غزنه
جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند
جاده و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینه فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر، سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سرغیرت که سراسر
فرسود هوای وطن از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور واهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر، خانه یی جز بیشه ندارد
ازچوب درخت است ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گُل به چمن در قدم باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
مردم به پا خیزد و با صد شوروشراره
پر میکشد از این قفس خون و شراره...
افغانستان خانه مشترک همه اقوام است
افغانستان کشوری که درآن پشتون- تاجیك- هزاره- ازبک- ترکمن- قزلباش- جوگی- طاهری- گوارباتی- شادی باز- براهوایی-گوجر-تیرابی-تایمنی- عرب- شیخ محمدی- مونجانی- موری- مغول- سیگ-زوری-قرغیز-یهودی- شیغنانی-اشکاشمی- جت- قپچاق- سنگلیچی-قارلیق- تیموری- پیکراغ - میش مست-روشانی- فارسی- فیروز کوهی- پاراچی- قزاق- واخی-غوربت –جمشیدی-ایماق-وانگ والا- ملیکی- نورستانی-ارموری-بلوچ-جلالی-تاتار-کوتانا-هندو، زنده گی باهمی وهمیاری وهمکاری ملی داشتند وطی این چند سال نسبت خیانتها وروزگذرانیها تا حدودی این همبستگی وطنی وملی خدشه دارگردیده آینده امیدواریم باکاری وطنخواهانه زمامداران، این همیاری ملی روندی اصلی اش رابپیماید.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
وطن مادردوم است، وطن خویش را فزونترازهرچیز گرامی دارید.
میهن دوستی باید مقدم برهركاروخود مختاری و استقلال پیشرو بر هر اندیشه باشد.
وطنم را بیشتر از خانواده ام دوست می دارم اما به انسانیت بیشتر از كشورم علاقمندم.
كافی نیست كه انسان برای وطنش خدمت انجام داده باشد بلكه هرگز از خدمتگزاری خودداری ننماید.
عشق ورزیدن به میهن عبارت از این است كه انسان با تمام قوا، میل داشته باشد عملی شدن آرمانهای بشری را در آن مشاهده نماید و به قدر قوه ی خود در راه كار یاری نماید. عشق و علاقه به وطن و آب و خاك مانند علاقه به پدر و مادر و زن و فرزند امری طبیعی است. صمیمیت و عواطف و احساسات شما نسبت به میهن خودتان باید مافوق همه ی احساسات و عواطف شما باشد.
وطن؟
وقتی شما میگوید طن، من خاک برسر میکنم
گویی شکست شیر را از موش، باور میکنم
وقتی تو میگویی وطن، بر خویش میلرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر میکنم
وقتی تو میگویی وطن، یکباره خشکم میزند
وان دیده مبهوت را با خون دل، تر میکنم
وقتی تو میگویی وطن، شهنامه پر پر میشود
گریه ها من بر فردوسی آن پیر دلاور میکنم
وقتی تو صل سلم میگویی ونواسه خدا
من جان فدای آن یکتای پیمبر میکنم
وقتی میگویی وطن راگل وگلزارمی کنی
من گل امید را نشکفته پر پر میکنم.
چرا درافغانستان دولت وملت آشتی نمی کند؟
رییسجمهور امریکا حین اعلام استراتژی جدید این کشوربرای افغانستان اعلام کرد که ملتسازی کار خود افغانها است و ما برای ملتسازی به آنجا نرفتیم. این نخستین باری نیست یک مقام ارشد غربی چنین اظهار نظر کرده است. قبلا نیز مقامهای امریکایی و اروپایی از جمله اوباما نیز بر موضع عدم دخالت در پروسههای ملتسازی افغانستان تاکید نمود.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
افغانستان بهلحاظ تاریخی، فرازوفرودهای سیاسی زیادی را تجربه نموده است که در آن سوگمندانه تلاشهای معطوف به برجستهسازی تفاوتها و اختلافات قومی، زبانی و مذهبی و استفادهی ابزاری از این پدیده مشهود بوده است و برای ایجاد و تقویت ساختارهای یک دولت قوی، فراگیر مردمی که آینهی تمامنمای همهی گروهها باشد کار در خور توجهی صورت نگرفت یا اگر تلاشهای جسته و گریخته انجام شده، مقطعی، واکنشی و بدون تاثیرات عمیق بوده؛ موانع جدی داخلی و خارجی سد راه تداوم آن واقع گردید و فرهنگ همدیگرپذیری، تعاملات سازنده و همگرایی معنادار شکل نگرفت و نهادینه نشد. عامل اصلی عدم ایجاد دولت-ملت در بعد داخلی، زمامداران و سیاسیون بودهاند که باورمندی به دموکراسی و تکثرگرایی نداشتند، اقوام و با هم برادر را رو در روی یکدیگر قرار دادند، در حالیکه مردم از شمال تا جنوب، از غرب تا شرق، چه تاجیک، چه ازبک، چه پشتون، چه هزاره و سایر اقوام محترم هیچگونه مشکلی با یکدیگر ندارند و در فضای برادری و برابری با یکدیگر مراودات و مناسبات نیک دارند. فضای پس از سقوط رژیم سیاه طالبان، شکلگیری نظم نوین سیاسی، امنیتی و اقتصادی و حضور گستردهی جامعهی جهانی فرصت مساعد و مغتنم نه گفتن به گرایشهای قومی، مذهبی و زبانی و گذار به سوی تکثرگرایی، ارزشهای انسانی و ملت شدن بود که در این زمینه بیشترین بار مسئولیت روشنگری، ذهنیتدهی و ترویج فرهنگ مدارا و همدیگر پذیری را رسانهها، نهادهای مدنی و روشنفکران حمل کردند، در حالیکه دولتمردان و سیاسیون هنوز هم بر دهل قومگرایی و استفاده از ابزارهای غیردموکراتیک در فضایی دموکراتیک میکوبیدند.
در نتیجهی عدم باورمندی به دموکراسی و رفتارهای غیردموکراتیک، جدیترین صدمههای ممکن به پیکر نیمبند دموکراسی وارد شد و تدویر چندین دور انتخابات نشان داد تا چه حدی سیاسیون و تیکهداران قومی از کارت قومی معاملات سیاسی میکنند.
چرا نمی فهمی؟
نمیفهمی، ولی گویم! دلم پیمانه درد است
نمیفهمی از این ظلمت، رخ هفت آسمان زرد است
نمیفهمی، ولی گویم! دلم بسیار غم دارد
دگر بیداد هم شِکوِه، از این ظلم و ستم دارد
نمیفهمی به زیر جلد تو، ابلیس در بند است
گمان داری که ریش تو به عرش کبریا بند است
نمیفهمی و پرپر میکنی گلهای میهن را
گمان داری گلستانم گل نشکفته کم دارد؟
نمیفهمی که من دارم صبوری میکنم، هرگز نمیفهمی
چنان غرقی تو در نخوت، که تا آخر نمیفهمی
نمیفهمی ثناگویان تو، بند زر و سیمند!
اگر زر را ستانیشان، همه روی تو شمشیرند
نمیفهمی بلاجویان تو، پیمانه زهرند
ورق گردد اگر روزی، به کام تو سرازیرند
نمیفهمی و میفهمم، که دیگر هیچ راهی نیست
اگر عهدی میان ماست، شکستش را گناهی نیست
نمیفهمی که پای ظلم هم، روزی زمینگیر است
و میفهمی، ولی وقتی دگر، دیر است!
آیا همگرایی ملی دیرنشده است؟
تمام گروههای قومی، سمتی و مذهبی با حفظ ارزشهای منحصربهفردشان با توجه به یک سلسله معیارها و مشترکات تاریخی، فرهنگی، قومی یک هویت کلانترکه منافع و ارزشهای تمام مردم لحاظ و مورد احترام باشد شکل داده، منافع ملی تعریف و تبین گردیده، مردم در فضایی صلحآمیز، اتحاد و همدیگرپذیری زندگی نموده، در روندها و پروسههای دموکراتیک و مسایل مهم کشوری، از خطوط سرخ منافع ملی پیروی نمایند.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
برخلاف آنانی که باورمند اند که ملتسازی در افغانستان ممکن نیست و این کار باید حداقل صدوپنجاه سال قبل صورت میگرفت و حالا دیر شده است باید گفت که هنوز دیر نشده است و مسئولیت هر فرد این کشور چه افراد عادی، ساستمدار و نخبگان جامعه است که باید عینکهای قومی، سمتی و زبانی خویش را به زبالهدان تاریخ سپرده، یکدیگر را بهعنوان انسان و موجود ارزشمند و مورد احترام نگاه کنیم، کاری که دیگر جوامع انجام دادند، ظرفیت و فرهنگ همدیگر پذیری بهوجود آوردند، بر شکافها و اختلافات نقطهی پایان گذاشتند و قابلیتهای خویش را نه در راه جنگ بلکه در راه تامین صلح و پیشرفت به مصرف رساندند و بهعنوان ملت واحد و مقتدر عرض وجود کردند.
تاریخ گواه است که هیچ کشوری با طرحهای وارداتی و پولهای بیرونی بهسوی ثبات و ملتسازی نرفته است، مگر اینکه مردمان ساکن آن جوامع زمینهها و بسترهای شکلگیری دستیابی به اساسات ملت شدن را با زحمات و قربانیهای زیاد مساعد ساختند. کمکهای بینالمللی با استفادهی سالم و سازنده در راستای دولتسازی یک مشوق خوب برای پیشبرد کارویژههای پروسهی ملتسازی میباشد و کاربرد بهترین نمونهها و الگوهای موفق و فراگیری درسها و تجارب سایر ملتها در زمینهی چگونگی ملت شدن میتواند نقطهی عطفی در استفادهی موثر کمکهای جهانی باشد والا اینکه این مسئولیت بزرگ دولت و مردم است که بیش از این فرصتسوزی نکرده، گامهای عملی و واقعی را در راستای ملتسازی و تحقق منافع ملی بردارند.
گروهای قومی، سمتی و مذهبی در جامعهی پلورالیستی افغانستان مشترکات زیادی با یکدیگر دارند، دین مسلط و همهشمول اسلام است، روابط احساسی، خونی و فامیلی میان اقوام مختلف تامین گردیده و همهی خاطرات و حافظهی مشترک تاریخی از نابهسامانیهای گذشته داریم که در آن تمام اقوام آسیبپذیر بودند، در نهایت پتانسیلهای ملت شدن و همدیگرپذیری در ما فوقالعاده بالا است و ما زود یک ملت واحد میشویم مشروط بر اینکه هر کس با خود محاسبه کند که دیگر قومگرایی بس است.
جوانان وطن
خدایا تلخ میبینم سرانجام جوانها را
زمانه سرمه میساید شکست استخوانها را
چقدر ای روزگاران، زخم از تیغ خودی خوردن
میان خون و خنجر بازی زخم زبانها را
خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم
خدایا شور این آتشفروشان سوخت نانها را
به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد
کلاغانی که میبندید راه آسمانها را!
تاریخ خونین ما مملو از ستمگری، نسل کشی و ددمنشی
سارتر می گوید: هر انسانی که در هر گوشه ای از جهان کشته می شود، ما همه به نوعی در کشته شدن آن شخص مقصر هستیم.
تاریخ افغانستان، تاریخ مملو از صفحات خونینی از سبعیت و ددمنشی و ستمگری و جنایت حکام و سرگذشت غم انگیز نسل کشی ها و بدار آویختن ها و شکنجه شدن های ملیت های کشور است که با ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین روش ها، سرکوب و قتل عام شده اند. تجاوزها و لشکر کشی های بیگانه به بهانه های مختلف مردم را تار و مار نموده اند. تاریخ سیاسی افغانستان، تاریخ حاکمیتِ حکمرانان ظالم است که همه در راستای تعمیل اراده سیاسی بیگانگان، خون هموطنان شان را ریختند تا آسیاب خواست باداران شان را از آن به گردش درآورند.
افغانستان، کشوری است که در آن انواع ظلم، ستم، تجاوز و جنایات ضد بشری توسط سردمداران ظالم و مسوولین جنگ های داخلی، صورت گرفته است. بنابر آن، تا عدالت تطبیق نشود، جامعه انسانی به اساس ارزش های حقوقی و بشری، در آن شکل نگرفته و به مفهوم مدرن آن تکمیل نمی شود. به این اساس، احتمال هر گونه وضعیت جنگی و برگشت به دوره جنگ های داخلی، امکان پذیر میگردد.
افغانستان کشوریست که در طول تاریخ شاهد جنگ های زیادی بوده البته جنگ ها در افغانستان بیشتر بخاطر رسیدن به قدرت صورت گرفته که گروههای مختلف تلاش کرده اند تا از راه جنگ، قدرت و حکومت را بدست گیرند که بدبختانه در بسیار موارد دیده شده مردم مظلوم یا از بین رفته و یاهم خساره مند شده اند. از بین رفته ها یا خساره مند شده ها را قربانیان دوران جنگ مینامند. در حال حاضر سروی صورت نگرفته که تعداد قربانیان دوران منازعه کشور را دقیق نشان دهد؛ اما قسمیکه دیده میشود در سراسر افغانستان کمتر خانواده ی دیده میشود که یا بصورت مستقیم یا هم بصورت غیر مستقیم قربانی دوران منازعات نباشند. قربانیان حکایات مختلفی دارند یعنی همه در یک نوع یا یک شکل حادثه متضرر نشده و یا هم عزیزان شانرا در حوادث مشابه از دست نداده اند اما تعداد زیادی از قربانیان توقع عدالت دارند و فکر میکنند که ایجاد فضای صلح در کشور بدون تامین عدالت ممکن نیست.
من ...
من واژگون من واژگون من واژگون رقصیده ام
من بی سر و بی دست و پا در خواب خون رقصیده ام
میلاد بی آغاز من هرگز نمی داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام
فردای ناپیدای من پیداست در سیمای من
این سان که با فرداییان در خود کنون رقصیده ام
منظومه ای از آتشم آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بی نشان خورشید گون رقصیده ام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه می باید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده ام…
فرهنگ ظلم واستبداد
مردم افغانستان همیشه قربانی منافع افراد جنایت کار، با روپوش قوم و مذهب و ارزش های همگانی بوده اند. این افراد، مردم افغانستان را با این گونه پوشش های ارزشی اغوا کرده و با استفاده سؤ از آن منافع خویش را تحقق بخشیده اند. هر بار که سخن از عدالت و محاکمه اشخاص جنایت کار گفته می شود، همزمان با آن، مسایل قومی، زبانی، سمتی، مذهبی و... مطرح می گردد؛ زیرا جنایتکران تطبیق عدالت را بی حرمتی به قوم خاصی در افغانستان تلقین کرده اند. در حالی که این مسایل، نوعی ایدیولوژی سازیِ است که افراد جنایت کار برای منفعتِ خود، آن را ساخته اند و با این گونه ایدیولوژی سازی منافع ملی را به قربانی می گیرند. اینجا نباید فراموش گردد که جرم یک امر فردی است که به غیر از مجرم به هیچ کسی دیگر قابل سرایت نیست. پس مردم بایست آگاهانه برای محاکم جنایت کاران اقدام کنند.
در افغانستان بعد از حاکمیت دولتی و زور سالاری، سنت استبداد و انحصار قدرت به قیمت نابودی مردم و مزدوری به بیگانگان، به یک روش پذیرفته شده و لایتغییر زمامداران افغانستان تبدیل گردیده است که هر یک بعد از دیگری که آمده اند، صرف نظر از وابستگی های ایدیالوژیکی شان، در ماهیت استبدادی، انحصاری و خوش خدمتی به قدرت های خارجی، مثل هم بوده اند.
افغانستان شاید یکی از کشورهای باشد که بیشترین خون انسان در آن ریخته شده و ریخته می شود. آنچه که باید در نظر گرفت این است که چرا انسان ها خون هم نوع و هم ذات خود را می ریزند و چرا وجدان فرد قاتل و هزاران افراد دیگر این مرز و بوم به درد نمی آید؟ فاجعه های خونین که در تاریخ کشور ما اتفاق افتاده است را می توان در سراسر تاریخ مورد بررسی و مطالعه قرار داد. فاجعه های خونین که در زمان امیر عبدالرحمن خان و جنگ های داخلی صورت گرفت قابل تامل است. امیر با اردوی صد هزار نفری که تشکیل داده بود تمام این شورش ها را سرکوب نمود.
درپرتگاه
ما راز سر به مهر يک آغاز مبهميم
يعني در اين سراچه، بازيچه آدميم
شايد به شيب دره اين جنگل بزرگ
ما سايه اي ز شاخه يک بيد درهميم
در پرتگاه صخره صحراي نيستي
گويا که ما نتيجه لبخند يک دميم
چون نقطه، کوچکيم به پرگار روزگار
اما برون ز دايره هر دو عالميم
در ما هزار عالم ديگر نهفته است
ما جام در غبار فرو رفته جميم
از ما ربوده ديو زمان خاتم روان
آنجا که ما تجلي اسما اعظميم
سنگيني تمام عالم به دوش ماست
ما در حريم عشق تو اي دوست محرميم
جوشيده از بلندي فرياد ما زمان
گاهي چو دود آتش و گاهي چون شبنميم
در ما بهشت و دوزخ درهم تنيده است
اهريمن و فرشته يک قصه با هميم
اگه نشد ز سر سويداي ما کسي
ما قصه شگفت مسيحا و مريميم.
اشرف غني مصروف چه کاري است؟
ازنخستین روزهای تشکیل حکومت تا امروز، شاهد نوعی سیاست حذف و تصفیه قومی در بالاترین سطوح حاکمیت بوده ایم. وزیران، مشاوران، والی ها، مسؤولان دستگاه های امنیتی، سفرا، رؤسا و اعضای کمیسیون های مستقل و مدیران میان رتبه زیادی بوده اند که قربانی این سیستم حذف و تصفیه شده اند. این روند در برخی مقاطع به اندازه ای پررنگ شده که خشم و اعتراض صریح چهره ای محافظه کار و مصلحت اندیش وبي کفايتي مانند دبل عبدالله را هم در پی داشته و شکاف و اختلاف میان سران حکومت بر سر این امر به شدت بالا گرفته است.
به عنوان نمونه، وزیران وابسته به اقوام هزاره، اوزبيک و...، به بهانه های گوناگون یا از حکومت کنار گذاشته شدند، یا تحت فشار برای استعفا قرار گرفتند و یا عملا صلاحیت های شان سلب شد و به مهره هایی فاقد هرگونه قدرت تصمیم گیری بدل شدند. شماری از چهره های شاخص و شناخته شده نیز اشارات صریحی در خصوص برخورد تبعیض آمیز و دوگانه با وزرایی داشتند که به طیف سیاسی و قومی مورد پسند اشرف غنی، وابسته نیستند.
دوسيه سازی، تعلیق و سپس برکناری وزیر مخابرات نیز نمونه ای دیگر از این نوع است.
همچنین حذف و برکناری جنرال دوستم و احمدضیا مسعود و اعمال فشارهای شدید به منظور مجبور به استعفا کردن صلاح الدین ربانی از دیگر نمونه های موجود در خصوص شیوع قوم گرایی
سازمان یافته در عالی ترین سطح حکومت وحدت ملی است. دامنه این روند حتی به تقسیم فرصت ها، توزیع امکانات و تخصیص بودجه و نیرو برای توسعه و بازسازی مناطق مختلف کشور نیز کشیده شده است که مهمترین و بارزترین نمونه آن، نحوه
برخورد حکومت با پروژه خط انتقال برق ترکمنستان از مسیر بامیان و فجایع پیرامون آن بود! حتی در حوزه صلح و جنگ با تروریست ها نیز این قومیت است که معیار محسوب می شود که نمونه آن را در اصرار ارگ بر صلح با طالبان علیرغم ارتکاب وحشت آورترین جنایت های ضد بشری
توسط آن گروه و نیز مصالحه با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار می توان جستجو کرد.
با توجه به این مسایل، صرف برکناری و تعقیب قضایی یک فرد از یک سیستم سراسر فساد و قوم گرایی و یا حتی تدوین قانونی برای جرم انگاری قوم گرایی در دولت، مشکلی را حل نمی کند؛ مگر زمانی که مانند آنچه در برازیل یا کوریای جنوبی شاهد بودیم، بالاترین مقام مملکت نیز در برابر چنین قانونی، مسؤول شناخته شود و در صورت لزوم، مورد پیگرد قرار بگیرد و هیچ دستی فراتر از قانون نباشد.
ما اگربرخيزيم
ما اگرخیزیم بنائ ظلم را ویران کنیم
قصر ارتجاع را با خاک یکسان کنیم
ماهمه مجنونيم وآزادي ليلاي ماست
جان وتن خودفداي عاشق جانان کنيم.
پيوند دولت ومردم دراداره غني
کارکرد حکومت در برابر اطاعت مردم از اقتدار مرکزی این است که امنیت فیزیکی و روانی جامعه را تأمین نموده و راه توسعه و پیشرفت کشور را از طریق استفاده بهینه از منابع اقتصادی، سیاسی و اداری هموار سازد. مسیر توسعه و پیشرفت زمانی امکان پذیر می شود که فقر، ناامنی، تبعیض و بیکاری از میان برداشته شود و مشارکت قانونی و سازمان یافته اقشار مختلف مردم در پروسه های ملی فراهم گردد. دولت وقتی می تواند که به کارکردها و سیاست هایش در کشور جامه عمل بپوشاند که ارتباط مستحکم و دوامداری میان نهادهای دولتی، سازمان های اجتماعی و سکتورهای خصوصی ایجاد کرده و همکاری و تعامل مثبت و پایدار میان آنها برقرار سازد. این امر جدا از این که برای کارایی بیشتر حکومت ها و نظام های سیاسی مؤثر وضروری می باشد، از ارزش ها و اصول دموکراسی نیز به حساب می آید.
وضعیت سکتورهای خصوصی و نحوه تعامل و همکاری دوجانبه آنها با دولت از ابهام بیشتری برخوردار می باشد. نهادهای مرتبط با مسایل اقتصادی حکومت، هنوز همکاری های خود را در قبال نهادهای خصوصی به شکل درست تنظیم نکرده اند. این نهادهای دولتی فراموش کرده اند که بخش های خصوصی می توانند در عرصه های تولید، اشتغال، توسعه و آموزش نیروی انسانی و ارایه خدمات گوناگون، نقش آفرینی کرده و زیربناهای توسعه و پیشرفت اقتصادی در کشور را از طریق ایجاد تعامل مثبت و سازنده با حکومت در زمینه های اقتصادی فراهم نمایند. دولت زمانی می تواند این تعامل را به صورت سازنده برقرار کند که اولا، اعتماد عمومی را نسبت به کارکردهای خود جلب کند. انصاف، عدالت و امنیت سه محور کلی است که خواست عمومی بر مبنای آن شکل گرفته است.
چنانچه سیاست های ملی بر مبنای قانون، ارزش های دموکراسی و عدالت اجتماعی شکل بگیرند و توزیع عادلانه قدرت و ثروت میان اقشار گوناگون جامعه به عنوان یک اصل مورد پذیرش قرار گیرد؛ تدوین قوانین مناسب و اجرای صحیح و بدون نقص آن در جامعه، امکان پذیر می گردد و بنیاد همکاری و تعامل همه جانبه میان دولت و اقشار مختلف مردم به تدریج ساخته می شود. مجموع مشکلات موجود در مناسبات دولت و نهادهای اجتماعی و رسانه ای، بیانگر این است که در این زمینه هنوز به لحاظ قانونی و اداری کار چندانی صورت نگرفته است و چارچوب صلاحیت ها، فعالیت ها و مسؤلیت های این نهادها در تعامل با یکدیگر مشخص نگردیده است و یا این که آگاهی دهی درست در این زمینه انجام نشده و نهادهای مدنی و سیاسی- کشور نسبت به حقوق و وظایف خود در قبال یکدیگر معلومات کافی ندارند.
بگوآزادي؟
بگوآزادي بودن یا نبودن؟
بهرجا بودن وبرما نبودن
ببين امروزگروه نا بکاررا
بوطن بود ن وباما نبودن.
ملت وغني
تاکنون تقریباً همهی مسایل با تکیه بر منطق و مجرای قومی و زبانی مورد سنجش قرار میگیرند. این یکی از موانعی است که زمانی که با چیزهایی شبیه «هویت ملی»، «قهرمان ملی»، «شهید وحدت ملی» و… برمیخوریم، الزاماً باید از خود بپرسیم که منظورمان از این مفاهیم چیست. آیا در افغانستان به همان معنایی که بتواند مصداق واژهی «ملت» باشد، ملت شکل گرفته است؟ دامنهی این پرسش وسیع و دربردارنده است؛ از موقعیت و جایگاه دولت و نسبتش با مسألهی ملی گرفته تا مناسبات اجتماعی و سیاسی و حتا برخوردهای عادی و روزمرهی شهروندان را شامل میشود. این بدان معناست که محض نمونه، فردی از لحاظ قومی پشتون در رأس ادارهیی قرار دارد و کارمندی که زیر دستش کار میکند قومیت متفاوتی دارد؛ آیا آن پشتون در رابطه با فرد مادونش طوری برخورد میکند که این تفاوت قومی هیچ نقشی در آن نداشته باشد؟ بدون تردید، پاسخ این سؤال منفی است.
وضعیت ادارههای دولتی و نحوهی گزینش افراد در آنها شاهدی بر این ادعاست. این همان چیزی است که بهصورت بسیار صریح و روشن میگوید هنوز ملتی در این کشور شکل نگرفته است و هر فردی در درون جزیرههای مجزای قومی، زبانی و سمتی خود زندگی میکند. پایههای احساسات اجتماعی و نگرشها در حوزهی عمومی بر چنین مسایلی بنا میگردد و آنگاه که مشاهده میشود در برخورد خود با دیگران که احتمالاً آنها را «غیر» مینامیم، از چنین پارامترهایی استفاده میکنیم، دیگر برای واژههایی چون «ملی» و «ملت» و از این قبیل، مصداقی باقی نگذاشتهایم و لذا استفاده از آنها در چنین وضعیتی، بیانگر این است که هنوز نگاه و منطق ما تابدار و نادرست است.
دلم مي خواست
دلم میخواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم میخواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمیکردند
کمر بر قتل یکدیگر نمیبستند
مراد خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمیجستند
از این خون ریختنها، فتنهها پرهیز میکردند
چو کفتاران خونآشام، کمتر چنگ و دندان تیز میکردند
چه شیرین است وقتی سینهها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است!
حکومت غني وشهروندان
شاید تا زمانی که عبور از این موانع و محدودیتها و باور داشتن شعوری به ملت و ضرورت آن در کشور برای پیوند دادن شهروندان و پر ساختن خلاها و فاصلهها در ما نهادینه نشده، موجسواری سیاستمدارانی که هیچ معیار روشن و صادقی برای کار و نگاهشان ندارند، نتواند مشکلی را حل کند. سردرگمی و آشفتگی ما در تعریف مفاهیم و مسایل تاریخی و اجتماعی و یا مسایل ملی، به روزگار حاضر محدود نمیشود؛ زیرا دستکم از آن زمانی که کشوری بهنام «افغانستان» شکل گرفته است، این مشکل بوده و بهتدریج پیچیدهتر نیز شده است. همین اکنون در میان بخش زیادی از شهروندان بحثی جریان دارد که در گذشته هرازگاهی خیلی جدی نیز شده است و آن، بحثی است پیرامون واژهی «افغان». آنهایی که در مورد اطلاق این واژه بر تمام شهروندان از اقوام مختلف بهعنوان هویت ملیشان اعتراض دارند، بر این نکته پا میفشارند که این واژه اساساً نمیتواند واژهیی ملی باشد. حالا نه در این مورد و نه در موردی که در فوق از آن بحث شد، مسأله بر سر این نیست که بخواهیم ادعای حقیقتیابی کنیم، مسأله این است که بالاخره تعارضها و ناسازگاریهایی به این بزرگی در کشور وجود دارند و با وجود آن ناسازگاریها، باور صادقانه داشتن به وجود یک ملت در این سرزمین، خالی از ابهام نمیتواند بود.
یکی دیگر از نمونههای روشن در این خصوص، خود «حکومت غني» است که امروز پس از سه سال فعالیت آن، دیگر شهروندان زیادی نیستند که هنوز به ملی بودن آن باور داشته باشند. اشتباه گرفتن مشارکت سیاسی چند سیاستمدار بهدلیل سهمگیری شخصیشان در استفاده از قدرت و سرمایه با آنچه که در متن اجتماع باید به آن نگریست، ممکن است بهخودیخود اشتباه جبرانناپذیری نباشد، اما آنجا که ما با یک امر تاریخی و اجتماعی جدی و مهم مواجهیم، نمیتوان به این شعبدهبازیها دل بست.
ازبس ...
از بس ستاره کشتید، روی زمان سیاه است
هم این زمین سیاه است، هم آسمان سیاه است
روبهصفت نشستید، در پیشگاه تاریخ
کز اینهمه جنایت، رخسارتان سیاه است
دست قلم شکستید، پای سخن ببستید
ای روشنیستیزان، افکارتان سیاه است
هر تار موی یک زن، بندد مسیر تقوا
این خود گواه آن بس، پندارتان سیاه است
هر حیلهای که دارید در آستین تزویر
هر جادویی که بستید در کارتان، سیاه است
هر خطبهای که خواندید، هر جمعه بر سر کوی
خلقی گریست زیرا، گفتارتان سیاه است
میخانهها ببستید، بتخانهها گشودید
با خون وضو نمودید، کردارتان سیاه است
شد پرده سیاهی، معیار پاکی زن
ای صبحدمگریزان، معیارتان سیاه است
زین شهر، روی ما نیست، در هر مکان، سیاه است
از بس ستاره کشتید، روی زمان سیاه است...
غني باهزارچهره وهزارتوطئه وهزارنيرنگ
دانشمندان علوم سياسى بدين باورند كه پنجاه در صد شناخت از دشمن، نصف پيروزيست. صد در صد شناخت كل پيروزى و عدم شناخت دشمن، شكست قطعى است.
اين مرد نحيف و لاغر اندام ايكه گاه با صداهاى عجيب و غريب و زمانى هم با سخنان غير معمولش همگان را به تعجب وا ميدارد و با همهى ضعفها و قوتهايش به كرسى رياست جمهورى كشوری كه از اختلاف داخلى و مداخلهى خارجى رنج مىبردى تكيه زد است، كمتر شناخته شده است. در اوايل و حتى تا اكنون بسيارى معتقد بوده و اند كه اشرف غنى مردى دگم انديش، متعصب، عصبى و قومگرا است. بنابر همين برداشت نادرست، برخى به او پيوستند و عده ى هم بنابر عين دليل از او دورى جستند. اكثريت پشتونها، اقليتهاى قومى، مذهبى و سياسى و نخبهگانى كه در تقابل با رقباى محلى شان قرار داشتند، منافعشان را در همسويى با او ديده از او حمايت نمودند.
تاجيكان و جمع ديگرى كه تعصب قومى، انحصارگرايى و استبداد فكرى را درسيماى غنى خوانده بودند، بمقابله با او برخاسته، بدون توجه به قابليتها و ويژهگىهاى عبدالله از وى حمايت بىچون و چرا و پرشورى نمودند.
درانىها تصور مىنمودند كه او در پى ايجاد و تحكيم حاكميت تيرهى غلجايى است.
ساير اقوام گمان مىنمودند كه او حاكميت انحصارى قوم پشتون را احياء و اعمار مىنمايد. اسلامگراها او را فرد سيكولارى مىدانستند كه در پى غيراسلاميزه كردن افغانستان است. خلاصه اينكه همه با چنين برداشتهاى غير واقعبينانه، بر له و بر عليه او موضعگیری کردند.