شهرغزنی در فاصله ای 140 کیلو متر بطرف غرب کابل، و به ارتفاع 2219 متر از سطح بحر قرار دارد. پایتخت سلالۀ غزنویان در پنج کیلومتری شمالشرق شهر موجودۀ غزنی موقعیت داشت. پس ازقرن دهم عیسوی شهرت این شهر فزونی یافت و جلایش فرهنگی و ثقافتی آن جهان تاب شد. بیجا نبود که این شهر را در آن روزگار «عروس الفلک»(1) میگفتند. مستشرقین به این نظر اند که «غزنه» معنی خزانه را میدهد. آنها استدلال مینمایند که " کلمه ای غزنه با کلمات «غنزک» یونانی و «گنجک» پهلوی که هردو معنی «گنج» و یا «خزانه» را میدهد، بی ارتباط نیست؛ زیرا «غنزک» آسانتر به "غزک" تحویل شده می تواند و با حذف شدن "ک" از اخیر کلمه به آسانی کلمه ای «غزنه» بدست میآ ید. همچنان «گنج» یکی از لغات اصیل زبان دری است که معنی «خزانه» را میدهد" (2).
پروفیسور بوسورت در دایرة المعارف اسلامی زیر نام غزنی می نویسد: " شکل کلمه باید «کنزگ» به معنی کنز وکنج بوده باشد. این اشتقاق نشان میدهد که غزنه در ادوار پیش از اسلام، مرکز مناطق ماحول زابلستان بوده است"(3). در سال 962 م یک حکومت مستقل محلی از جانب الپتگین در غزنی اساس گذاشته شد. الپتگین سپه سالار اردوی سامانی و والی افغانستان شمالی بود؛ اما در سال 960 م از اطاعت دولت سامانی سرباز زد. او پس از فایق شدن در میدان نبرد علیه قطعات ارسالی دولت سامانی، قوای خودرا به استقامت مرکز افغانستان (غزنه) سوق داد.
در مورد شگوفایی تمدن غزنه که با به قدرت رسیدن سبکتگین در سال 977 م تحرک جدید یافت و دو قرن ادامه داشت، مؤرخین و مستشرقین زیادی ارزیابی ها و نظریات شان را نوشته اند که بازتاب جداگانۀ همه ای آن برداشت ها درین مقال ممکن نیست؛ اما اطلاعات ارائه شدۀ آنها را می توان اینطور خلاصه کرد: ترقی و پیشرفت در غزنه بسرعت رشد یافت و در قرن یازدهم، این شهر از نظرعرفانی و عمرانی با بغداد همسری مینمود. دربارغزنه مرکز صنایع، علوم، علما و فضلای زمان بود (4). با چنین صفات، غزنی مقام مرکزی را در امپراتوری آنوقت افغانستان احراز کرد. امپراتوری که " قلمرو آن از قزوین (ایران) تا دریای ستلج (هندوستان شمالی) و از خوارزم تا بحر عرب کشیده شده بود"(5).
گرچه درغزنی زمین های حاصل خیز کم است ولی از ابتداء این شهر مورد علاقۀ بازرگانان بوده و توانگران زیادی درآنجا می زیستند. تا قرن نهم میلادی مردم غزنه دیانت بودائی وهندویی داشتند. آثار مربوط به آن زمان امروز در تپۀ سردار و فوندکیستان به چشم میخورد. پس از آنکه مسلمانان به زعامت یعقوب لیث صفاری در کابل مسلط شدند، حاکم غزنی که از خویشاوندان کابل شاهان بود، نیز سقوط کرد و بعدا" عساکر عمرولیث برادر یعقوب که در سال 878 به سلطنت نشست، غزنی را اشغال کردند.
با تمرکز یافتن حاکمیت در غرنه، دولت قادر شد تا به ازهمپاشیدگی قدرت که بالاثر حملات ترکها و فارس ها از قرن شش میلادی آغاز شده بود، خاتمه بدهد. همینطور در راستای مساعی دولت به خودسری ها و اقتدار روسای محلی پایان داده شد. سلطان محمود غزنوی درخشان ترین چهرۀ سلاطین دودمان غزنوی است. عهد او به گفته ای مرحوم غبار" دورۀ تحکیم مبانی وحدت کشور از نظر زبان، مذهب و سیاست است. دین اسلام در تمام کشور – به جز قسمت کوچکی در شمال مشرق – منتشر گردید و زبان دری جای تمام السنه محلی و خارجی را گرفت. ادارۀ فیودالی پراگنده نیز مرکزیت حاصل کرد و شهکار های هنری و هنرمندان مشهور درین عهد بمیان آمدند. معماری و صنعت گری، پیشه وری و آبیاری، زراعت و تجارت ترقی کرد"(6).
در آنوقت هزار مدرسه در شهر غزنه گشایش یافته بود و مسجد با عظمت عروس الفلک گنجایش هزاران نمازگذار را داشت. در آن شهرمناره های که اطراف آن با طرحهای هندسی و با آیات قرآن کریم به خط کوفی مزین شده بود، وجود داشت که امروز هم نمونه های آن به نظر میرسد. ارگ غزنی، مقبره های سلاطین و باغ های با عظمت، تصویری روشنی از شکوه و جلال عصر غزنویان را در ذهن انسان ایجاد میکند.
محمود نه تنها پخش و اشاعۀ اسلام را در صدر برنامۀ دولتش قرار داده بود، بلکه او و اخلافش به ارزشهای تاریخی و فرهنگی مردم نیز ارج میگذاشتند. یکی ازین موارد تجلیل از جشن مهرگان بود که همساله بطور شاندار تجلیل میشد شعرای نامدارآن دوره چون فردوسی، منوچهری، فرخی و دیگران در مورد چگونگی تجلیل پرشکوه ازین روز اشعارناب سروده اند.
جولای 2011
تأثیر تمدن غزنه در پرورش، اعتلا و توسعه ای زبان دری آنقدر روشن و بلامنازع است که جعل کاران تاریخ هم آنرا کتمان نتوانسته اند و حتی آنهایی که همیشه افتخارات دیگران را بخود منسوب میسازند، درین زمینه مجبور به اعتراف شده اند. درینجا بی جهت نخواهد بود اگر توجه خوانندگان محترم را بر صفحۀ آغازین جلد سوم «دانشنامۀ ادب فارسی» که به سرپرستی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی – جمهوری اسلامی ایران به سال 1375 هه در تهران منتشر شده است، جلب گردد:
" پس از آنکه دولت سامانیان در بخارا در سراشیب زوال افتاد و سر انجام فروپاشید، دولت دودمان سبکتگین در غرنه که از الگوی دربار بخارا پیروی و به آن همچشمی میکرد، پشتیبانی از ادب جوان فارسی را پی گرفت و شاعران بسیاری از دور دست ها بدان جا روی آوردند، چنانچه فرخی از سیستان، عنصری از بلخ، منوچهری از دامغان، عضایری از ری و عسجدی از مرو یا هرات راه غزنه را در پیش گرفتند و با تشویق و حمایتی که شاهان، شاهزادگان، امرای دولت و دیوان سالاران بلند پایه از آنها میکردند، در ترویج ادب فارسی میکوشیدند. محمود غزنوی با گرد آوردن چهارصد شاعر در دربار خود سنتی را پایه گذاشت که بیش ازهزار سال دوام آورد. برگزیدن امیرالشعرا / ملک الشعرا که به ابتکار او باب شده بود، از لازمه های دربار و از نشانه های قدرت و تشخص گردید."(7)
سنایی، عنصری، فردوسی، فرخی، منوچهری، ابوالفتح بستی، سید حسن غزنوی، ابوالفرج و مسعود سعد سلمان از طلایه داران شعر و ادب دری درین دور بودند. ابوالفضل بیهقی و عبدالحی گردیزی، رونق آن زمان را به معرفی گرفته اند که مارابا نوشته های شان به درک و شناخت آن عصر درخشان قادر میسازند.
محمود غزنوی (998 – 1030 م) به سن 27 سالگی پس از مرگ سبکتگین (997 م) برادر خود (اسماعیل) را که در بلخ اعلان سلطنت کرده بود، خلع و پادشاهی خودش را اعلام کرد. او پس از 32 سال حکومتداری موفقانه، به سن 59 سالگی وفات نمود. مادرش از منطقه قندهار بود واز همین جهت بعضی ها اورا زابلی نیز نامیده اند؛ زیرا در آنوقت نام «زابل» یا «اراکوسیا» ولایت قندهارامروزی رانیز احتوا میکرد.
سلطان محمود غزنوی، مهارت ها و تجارب نظامی را در عهد زمامداری پدرش کسپ کرد؛ زیرا در تحت فرماندهی او چندین سال عملیاتهای جنگی را پیش میبرد. همینطورازعلوم ادبی و دانش اسلامی بهره مند بود. درین عرصه آموزگاران ورزیده، او را تدریس میکردند. اودر پرتوتجارب و دانش خود توانست که امپراتوری پهناوری را به کمک تشکیلات خوب نظامی بوجود آورد. محمود یک مسلمان متعصب بود و لشکرکشی های او به هندوستان هم ازهمین تعصب او سرچشمه میگرفت. اینکه بعضی ها میگویند که محمود بخاطربدست آوردن «غنایم» به هندوستان لشکر میکشید، نمیتواند درست باشد؛ زیرا او انسان حریص به مال و زر نبود. محمود «غنایم» بدست آورده را در جهت اعمار مدارس دینی و مساجد مصرف میکرد. منظورش از چنین عملکرد، تنها پخش و اشاعۀ دین اسلام بود؛ اما بکار برد زور و وارد نمودن فشاررا بخاطر اشاعه ای مذهب ویا تحقق اهداف امپراتوریش، امروز نمی توان مؤجه دانست.
حقایق تاریخی نشان میدهد که او با بت ها و اصنام در داخل افغانستان و سایر مناطق مسلمان نشین که از نظر مذهب مورد توجه قرارنداشته و جزء تاریخ فرهنگی مردم شده بودند (مانند بت های بامیان)، کاری نداشت؛ اما بت ها ی معابد را می شکست. طبعی است که با شکستن بت ها، تخریب معابد ومنع اجباری یک آئین و مذهب، قلب پیروان آنها نیز شکسته میشد و از او آزرده میشدند؛ اما محمود آن را وظیفه ای دینی خود میشمرد. به این ترتیب محمود راهگشای آئین اسلام در نیم قارۀ هند شد.
بناء بر تشویق و مساعی محمود، دانشمندان، صنعتگران و هنرمندان زیادی به غزنه روآوردند. دربار محمود به آنها فرصتی خوبی را مساعد ساخته و ضرورتهای معیشتی ایشان را تأمین میکرد. همینطور کتب و آثار زیادی به استقامت های مختلف علوم در غزنی جمع آوری شده بود. ریاضی دان مشهور (ابوریحان بیرونی) دردربارمحمود مقیم شد و در لشکرکشی هایش به هند اورا همراهی میکرد. درین مسافرت ها او با پیشوایان ادیان دیگر و دانشمندان هند به گفت و گو می نشست.
عوفی در «لباب الباب» اسمای شعراء زیادی را با نمونه های آثار شان که در توصیف محمود و کارنامه های او سروده اند، درج کرده است. از آنجمله می توان آثار ماندگار فردوسی، عسجدی بروزی، منوچهری دامغانی، زینبی علوی، محمود خراسانی، محمد بن علی عضایری رازی، کسایی مروزی، امینی نجار بلخی، ابوسعید احمد بن منثوری و ابوالفتح بستی را یاد آوری کرد. امیر الشعرا عنصری در 39 قصیده، محمود را ستوده است. همینطور 44 قصیده از فرخی سیستانی در وصف محمود وجود دارد.
پس از مرگ محمود غزنوی، پسرش مسعود که والی ایران بود، به خواست درباریان به غزنی برگشت و برادر عیاش خودرا که شاه شده بود، برکنار کرد. مسعود خودش پادشاه شد (1030- 1041). گرچه مسعود شخص با معرفت و چیز فهم بوده و زبانهای دری، ترکی و عربی را خوب میدانست؛ اما کمالات پدر را در جهت دولتداری فرا نگرفته و رفاه عامه را تأمین نمیکرد. رفتار او با مسئولین و بلند پایگان دولت نقایص فراوان داشت. همچنان او زندگی تجملی و پر مصرف را پیشه کرده بود. اطرافیان او نیز تمثال اورا تعقیب نموده و به گرد آوری ثروت، غلامان و کنیزان مصروف بودند.
در سیاست خارجی او رفتارمدبرانه دنبال میشد و با قوتهای متنفذ منطقه یعنی دولت ترکستان و خلافت بغداد، روابط حسنه داشت؛ اما پشتیبانی مردم روزتاروز از دولت او کم میشد. اتکاء او بر اردو هم نتیجه نداشت، زیرا نارضایتی ها اوج میگرفت. تا اینکه سلطنت او به دست بادیه نشینان سلجوقی در 1041 م سقوط کرد. پس از خلع مسعود، مدعیان تاج و تخت از هرگوشه و کنار سربلند کردند. ولی هیچکدام اینها نتوانستند که گوشه یی از عظمت و جلال عصر محمود غزنوی را اعاده کنند. با آنهم غزنی هنوزهم شهر آبادی بود تا اینکه علاوالدین حسن غوری بسال 1148 م با شکست دادن بهرامشاه بر غزنی مسلط شد.
علاوالدین یکی از پادشاهان غوری است که پس از آتش زدن تمدن بلند آوازه و بزرگ غزنه، معروف به علاوالدین جهانسوز گردید. اوبخاطر مرگ برادرانش (روایات است که یک برادرش به دستور بهرامشاه زهر داده شده بود ودومی در میدان نبرد کشته شد) به قصد گرفتن انتقام به غزنی حمله کرد و هفت شبانه روز آن شهر زیبا را به آتش کشید. علاوالدین نه تنها غزنه را بسوخت، بلکه در راه بازگشت معموره ها و قصر های زیبا، منجمله کاخ معروف غزنویان (لشکری بازار) را در محل تلاقی رود های هیلمند و ارغنداب، حریق کرد. مهاجمین بعدی مانند چنگیز خان و تیمور، جنایات اورا تکرار نمودند. چنانچه امروز تنها چند منار و چند سنگ مزار در غزنه و «طاق بست» با «قلعۀ لشکری بازار» (بیهقی این قلعه را بنام لشکرگاه یاد کرده است) در ولایت هیلمند باقی است.
بالاثر حملۀ علاوالدین به غزنی، سلسلۀ غزنویان افغان منفرض شد و هنوز زندگی مردم بهبود نیافته بود که" در سال 1221 م چنگیز خان این تخریبات را به سختی تکرار کرد و اهالی متمدن غزنی به استثنای صنعت کاران قتل عام شدند. هنوز غزنی از صدمات وارده، قدعلم نکرده بود که در سال 1326 م مغولهای فارس، این بار بقایای شهر غزنی را به کلی منهدم نمودند و قرآن کریم و سایر کتب را بسوختند. قبر شهنشاه محمود غازی نیز ویران شد"(8).
در جنگ اول افغان و انگلیس، قوای انگلیسی به مقاومت شدید اهالی غزنی روبرو شدند. این بار هم شهر بی آسیب نماند. در اثر برخورد دلیرانۀ مردم یک قطعۀ انگلیس که از قندهار بسوب کابل در حرکت بود، درغزنی تارومار شدو بر کینه ای انگلیسها در برابر این شهر افزود. پس از توافقات امیر دوست محمد خان با انگلیسها، قوای تازه دم انگلیسها به قوماندانی جنرال نات در راه عزیمت از قندهار، بتاریخ 28 اگست 1842 بدون برخورد با مقاومت کنندگان وارد غزنی شد. درین وقت مستشرق مشهور انگلیس (راولنسن) و جنرال نات از فرصت استفاده کرده. به سلیقۀ انگلیسی یک دروازۀ کهنۀ چوبی را از حوالی مزار سلطان محمود غزنوی با خود گرفته و با عجله راه کابل را در پیش گرفتند. پس از مواصلت آنها به هند، لارد ایلنبرو اعلامیۀ پر طمطراقی صادر کرده و خطاب به هندوها چنین نوشت: عساکر فاتح ما بعد از چند صد سال دروازۀ «سومنات» را که علامه ای ذلت هندوستان در دست افغانستان بود، بیآوردندو اینک ما آنرا بشما میسپاریم. باید اتحاد ماو شما دائمی باشد...(9)؛ اما مؤرخین به این باور اند که دروازۀ مذکور متعلق به سومنات نبودو هندو ها هم باور نکردند. این تقلب نتیجۀ معکوس برای انگلیسها به بار آورد. آنها پس از مدتی اعلان کردند که دروازه مفقود شده است.
پس از آنکه این شهر زیبا مورد هجوم سلطان علاوالدین جهانسوز قرار گرفت، این اولین بار است که این شهرتاریخی مورد تفقد وارثین تمدن جهانی قرار میگیرد، آنهم از جانب کنفرانس کشور های اسلامی. سلاطین و سلاله های مختلف در هشت قرن گذشته، هیچگاه به فکر اعمار مجدد این شهر نشدند، تا این شهر بتواند موقعیت فرهنگی خودرا دوباره احراز کند.
اکنون جای خوشبختی است که اجلاس وزیران کشور های اسلامی در سال 2007 تصویب کرده است که از غزنی منحیث مرکز فرهنگی جهان اسلام در سال 2013 تجلیل بعمل آید. واقعا"غزنی بزرگترین مرکز فرهنگی بود. از همین جا دین اسلام به هندوستان و ادب دری از برکت دربارغزنویان رونق یافته و به شمال هند و ایران ترویج یافت. از شروع سوقیات نظامی سلطان محمود و حمله بر پنجاب در سال 1007 م تا اشغال هند از جانب انگلیسها (1814 م) زبان دری در آنکشور رونق داشت. تا اینکه انگلیسها تلاش کردند که لسان خودشان منحبث زبان رسمی درهند ترویج یابد.
عربها در افغانستان زبان عربی را تحمیل نتوانستند ولی درفارس (ایران امروز) این زبان به عوض زبان پهلوی، رسمیت یافت ومنحیث زبان دربارشناختانده شد. طی سالهای 651-750 م اموی ها سیاست عربی سازی را در ممالک مفتوحه دنبال کردند. در نتیجۀ همین سیاست، زبان پهلوی در فارس گام به گام مضمحل شد و نتوانست که بمقابل زبان پخته ای عربی مقاومت کند؛ اما زبان عربی هم قادر نشد که جای آنرا بگیرد. پس ازگذشت صد سال که سلجوقی ها به فارس حمله کرده و با شکستاندن قوای اعراب، بغداد را متصرف شدند. چیز فهمان آنکشور به شاه سلجوقی (طغرل) عارض شده ومشکل فرهنگی شان را ازطریق وزیر دانشمند سلجوقی ها (عمیدالملک کندری) در میان گذاشتند. شاه سلجوقی مردم فارس را از تحمیل زبان عربی رهایی بخشید (10) ولی زبان پهلوی ازمکاتبه افتاده و نمی توانست دوباره بحیث زبان دربار رسمیت یآبد. بناء" بر طبق رهنمایی کندری زبان پرورش یافتۀ دری در افغانستان، جای زبان عربی را در آنکشور گرفت. زبان دری نه تنها در دربار ایران رواج یافت، بلکه بخاطر کیفیت بهتر آن، علاقه ای فرهنگیان ایران را به خود جلب کرد؛ زیرا این زبان به گفته ای محمد محیط طباطبایی " از همه مزایای قابل زیست و بقاء و رواج برخوردار بود و قابلیت و استعداد کافی ترجمه از عربی به دری را داشت" (11).
امروز این زبان در ایران بنام زبان فارسی عمومیت دارد. مؤرخین زیادی در ایران عمدا" از چگونگی پیدایش و محل رشد زبان دری (فارسی) خودرا بی خبر انداخته و افتخارات مردم وسرزمین مارا به خود نسبت میدهند. بناء" ضرور است تا در مورد تاریخ مراکز فرهنگی افغانستان منجمله غزنه بنویسیم و بگویم. اگر صدای راستی و حقیقت بلند نباشد، مردم دروغ را می شنوند.
نگارنده با نشر این مقال آرزومند است تا توجه فرهنگیان فرهیخته و وطندوست افغان در جهت آمادگی بخاطر تجلیل و ارج گذاری به تمدن غزنه مبذول گردد. باید این تمدن را تشریح کرد ومردم را به تاریخ پربار شان آشنا ساخت. هرقدر که انسانها ازحقایق تاریخ وطن خود اگاه میشوند، به همان اندازه شعور ملی آنها نیز بلند میرود.
* * *
(1) در غزنه مسجد بزرگی وجود داشت که یکی از عجوبه های معماری در جهان بود و گنجایش هزاران نماز گذار را داشت. به همین جهت آنرا " مسجد عروس الفلک" نامیده بودند.
(2) احمد علی کهزاد؛ " معنی و ریشه ای لغوی نام غزنی "؛ آرشیف و بنیاد فرهنگی کهزاد؛ پورتال افغان جرمن آنلاین.
(3) میر غلام محمد غبار؛ "جغرافیای تاریخی افغانستان"؛ صفحۀ 249؛ چاپ مجدد: مطبعۀ میوند- کابل 1386.
(4) میر غلام محمد غبار؛ " جغرافیای تاریخی افغانستان"؛ صفحۀ 96، چاپ مجدد: مطبعۀ میوند – کابل 1386.
(5) میر غلام محمد غبار؛" افغانستان در مسیر تاریخ "؛ صفحۀ 106.
(6) میر غلام محمد عبار؛ همانجا؛ صفحۀ 107
(7) " دانشنامۀ ادب فارسی"؛ جلد سوم؛ تهران موسسۀ فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه؛ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ معاونیت امور فرهنگی؛ 1375؛ صفحۀ اول
(8) میر غلام محمد غبار؛ " جغرافیای تاریخی افغانستان" صفحۀ 96
(9) میر غلام محمد غبار؛ " افغانستان در مسیر تاریخ" همانجا؛ صفحات 570-571
(10) میرغلام محمد غبار؛ " افغانستان در مسیر تاریخ" همانجا؛ صفحۀ 126
(11) محمد محیط طباطبایی (1373 هه)؛ " در دری"، مجموهۀ مقالات، مطبعۀ انتشارات کیهان"؛ به اهتمام مسعود اسعدی، تهران صفحۀ 56