خیزش های دامنه دار سال های گذشته درکشورهای سرمایه داری در ضدیت با جنگ، نظامیگری، کاهش خدمات اجتماعی، تجاوز بر حریم آزادی های فردی، بیکاری و سایر مظاهر سیاست های نیولیبرال؛ نشاندهنده رابطه همزیستی قدرت و مقاوت دراین جوامع بوده؛ و بحث و گفتمان بزرگ سیاسی ـ اجتماعی را در پی داشت. دراین میان نیروهایی فقط به نقد جامعه، قدرت و سنت بسنده کرده و به بهانه دفاع از حقوق شهروندان ازنبرد رویا روی و سهمگیری درقدرت اظهار بی علاقه گی نموده و آنرا نوعی خیانت به منافع توده های دانستند. گروه های هم با پذیرش سرکرده گی سرمایه داری جهانی و مکمل سیاسی اش دموکراسی لیبرال، این سرکرده گی را دایمی و تغیرناپذیر خوانند. آنها این سرکرده گی را چنان فراگیر و تغیر ناپدیرمی دانند که در برابرآن مقاومت و ایستاده گی هیچ سودی نداشته؛ و باید در انتظار «خشم الهی» برای تغیراین هژمونی بود.
از حدود سه ـ چهار دهه بدین سو که درامریکا و اروپا سیاست های نیولیبرال دراقتصاد و سیاست این جوامع پا گرفت؛ ویرانی دستاورده های «دوره طلایی سرمایه داری» یا دستاورده های دوره کینزی آغازشد. مشخصه این دوره طلایی یا دولت رفاه را توافق کار و سرمایه، گسترش شبکه تامین اجتماعی، تعهد به اشتغال کامل، مدرنیزه سازی درمفهوم لیبرالیزم سیاسی ـ فرهنگی و صلح خواهی در چارچوب نظام سرمایه داری تشکیل می داد. در نتیجه پیروزی نیولیبرالیزم بخش های ازاقتصاد که سابقاً دولتی بود خصوصی؛ و امکان مانور دولت ها دراقتصاد بسیار کاسته شده، سطح پرداخت حقوق بیکاری پایین آمده و بیکاران به نیروی کار ارزان و رایگان تبدیل شدند. حق بازنشسته گی و تقاعد به سود صاحبان سرمایه محدود وساعات کار افزوده گردید. نیولیبرالیزم با بی رحمی تمام براتحادیه های صنفی و نهادهای مدافع منافع زحمتکشان یورش برد. سرمایه داران از پرداخت حق بیمه برای پایین ترین رده های کارکنان معاف گردیدند. درجریانی که بر سود سرمایه در این کشورافزوده می شد؛ درآمد واقعی اکثریت مردم کاسته شد. در حالی که هر دولت تنها در چارچوب مرزهای ملی قادر به اعمال سیاست هاست، سرمایه داران به راحتی و به سرعت قادر بودند سرمایه خود را به کشوری منتقل کنند که شرایط، قوانین و مقرراتش برای سرمایه تضمن سود بیشتری را می نمود. گلوبالیزه شدن یا جهانی شدن سرمایه داری منحیث نظام حاکم که دولت ها و ملت ها را وادارساخت تا از نیروهای اجتماعی واقتصادی «آزاد شده»؛ جایگاه مهلکی به نیروهای اقتصادی بدون هیچ کنترول و محدودیتی اعطا نمایند. موسسات بزرگ بین المللی چون سازمان تجارت بین المللی و شبکه های چند ملیتی چون صندوق وجهی پول، بانک جهانی و نهاد های منطقه وی شان با استفاده ازهمه ابزار دست داشته از جمله روش های قانونی، فرایند تحمیل خواسته هایشان را عملی ساخته؛ و بین تمامی اشکال اقتصادی چون سیاسی، نظامی، فرهنگی، علمی و فن آوری هم گرایی فوق العاده ای را پدید آوردند. جهانی شدن و یورش سرکوبگرانه به سازمان ها و نهادهای کارگری و مردمی طیفی ازنیروهای اجتماعی را از مبارزه اجتماعی دلسرد؛ و درنتیجه جو «سیاست زدایی» تقویت، و زمینه یورش گسترده تر برمنافع لایه های ناتوان و زحمتکش از جمله کارگران فراهم گردید. «تاچریزم»، «ریگنیزم» و... زمینه ساز کاهش اعتبار جنبش سوسیال دموکراسی یا «راه سوم» گردید. امروز سوسیال دموکراسی اروپا با بزرگترین بحران هویتی و سیاسی روبروست. پس از پایان جنگ دوم جهانی در انتخابات متعدد سهم این احراب به ۲۵ درصد کاهش یافت. حزب سوسیال دموکرات المان در جریان ده سال ده میلیون رای را از دست داد. درانگلستان رقم آرا حزب کارگر از ۴۳ درصد در سال ۱۹۹۷، به ۲۹ درصد در سال ۲۰۱۰ کاهش یافت. و درسویدن این رقم از ۴۸ به ۳۰ در صد رسید. وضع دریونان بدترازهمه است.
دستاورد های مبارزه ویلی برانت، اولف پالمه و برونو کریسکی که اجندای شان اشتغال کامل، دولت رفاه، مدرنیزه سازی، صلح خواهی بود؛ِ جایش را به سهم گیری درجنگ های امپریالسیتی و قربانی دستاوردهای دولت رفاه داد. تبدیل سوسیال دموکراسی به زایده جبهه نیولیبرال، زمینه ساز رشد نیروها وجنبش های اجتماعی تازه ایی شد که به سبب اهداف، ریشه ها و امال شان سخت ازهم متفاوت بودند. این جنبش ها بیشتر به سیاست های رو دارند که مستلزم ابزارهای راحت بوده و شیفته گی به عمل مستقیم دارند. این جنبش ها برخلاف خواست های بزرگی چون تامین صلح جهانی، خلع سلاح عمومی، برچیده پایگاه ها و سازمان ها نظامی خواست های شانرا روی مسایل اجتماعی از نوع اشتغال، مسکن، بهداشت، محیط زیست و ... استوار؛ و سنرژی های بیشتری را درمبارزه به هم گره زدند. درتفاوت با نیروها و سازمان های چپ سنتی سازمانهای جدید بر لایه های متوسط و سرخورده جامعه تکیه نموده و با گفت و گو های گسترده زمینه نزدیکی، تشریکی مساعی و یاری گروه ها و سازمانها متفاوت را فراهم نمودند. جنبش های تازه منحیث لازمه مقاومت و رویارویی با تلاش های سرمایه داری نیولیبرال زمینه ساز توسعه هماهنگی جنبش های جدید اجتماعی و رویا رویی در برابر «سیاست زدایی» شدند. نیروهای تازه اجتماعی به سیاست و مبارزه سازمان یافته رو کرده؛ با پذیرش این امرکه جهانی شدن تقدیر نه؛ بل سیاست است و مخالفت با تمرکز قدرت امکان پذیر میباشد به مبارزه فعال سیاسی و پیوند گسترده تر با توده های ناراض و فقیر شده پرداختند.
طیف چپ تر ازسوسیال دمکراسی که در اروپا دربرخی کشورها مانند المان پیشینه ای ۲۵ ساله دارند؛ دربرخی کشورهای اروپایی مانند یونان، اسپانیا، پرتگال، ایرلند، سلوانیا، کرواسی و...در سال های اخیرشکل گرفتند. این احزاب توانستند تا با جنبش های کاملاً متفاوت اجتماعی پیوند تنگاتنگی برقرار؛ و با سیاسی ساختن آنها و گره زدن خواستها؛ آنها را در جنبش های ضد نیولبیرالیزم بسیج نمایند. در این میدان اندوخته های جنبش های مردمی امریکای لاتین سخت آموزند و اثرگذاربود.
مهمترین این احزاب: حزب چپ درالمان، جنبش سریزا در یونان، پودیموس در اسپانیا، اسکوویردا در پرتگال، چپ متحد در سلوانیا... میباشد که در جامعه سیاسی بنام «چپ نو» مسما گردیده و طی سالهای گذشته از نفوذ و اعتبار چشمگیر برخوردارشدند. انتقاد اصلی چپ رادیکال تر از «چپ نو» این است که این احزاب «از چارچوب نظم حاکم بر جهان فراتر نمی روند و به این توهم دامن می زنند که در چارچوب این نظم، رفاه اجتماعی ممکن است.»
این واقعیت که «چپ نو» شامل نیروهای مختلف و در برگیرنده طیفی وسیعی از احزاب می شود دلیل موضعگیری ها متنوع این سازمان ها درباره نظام سرمایه داری میباشد. برخی از ین ها خواهان گذار از سرمایه داری اند؛ و جمعی در این باره موضع صریح نداشته در جریان مبارزه سیاسی ـ اندیشه وی دیدگاه های و تلاش های شانرا دقیق تر می سازند. احزاب «چپ نو» در برابر مساله قدرت و سهمگیری در آن دید روشن داشته؛ با تکیه بر اندوخته های جنبش چپ امریکای لاتین در راه تسخیرآن با ابزار مسالمت آمیز و دموکراتیک می باشند.
انتخابات سال روان در یونان و پیروزی جنبش «چپ نو»، سریزا و رویا رویی آن در برابر دیکتات ترویکا امیدهایی را برای پایان بخشیدن به سیاست های ریاضت کشی و فشار بی مانند بر توده های مردم به بار آورد. فرمانروای چند ماهه سریزا دریونان با مقاومت و توطیه های بی مانند ترویکا و سایر سازمان های سیاسی، اقتصادی و نظامی امپریالیتسی که تاروپود اقتصاد و نظام سیاسی این کشور را در گرو خود دارند، نشاندهنده دشواری های وضع موجود و دلیل هایی بود که مانع در پیاده شدن تعهدات این جنبش به مردم یونان و اروپا گردید.
انحصارات و امپریالیزم نگذاشت تا یونان به نمونه مثال و مدلی برای کشورهای دیگر اروپا شود. کسانی توافق های دولت چپ یونان را «خیانت» خواندند؛ و گروهی هم به این نظر اند که با وجود سازش دردبار امید های فراوانی به بهبود نسبی درشرایط زنده گی لایه های ناتوان جامعه، بلند بردن سطح اگاهی سیاسی ـ اجتماعی مردم، رشد درجه تشکل توده ها در سازمانها مدافع منافع شان، اثرگزاری بر پروسه های مهم در سطح اروپا و جهان زنده است. با آنکه تمامی نهاد های سرمایه داری نیولیبرال چون سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و رهبران ارتجاعی اتحادیه اروپا کوشیدند تا در انتخابات ماه گذشته سریزا را از اریکه قدرت برکنار سازند، ولی این جنبش هنوز از جانبداری مردم بهره مند بوده و مردم به آن امید بسته اند. گرایشی که با سریزا شروع شد، در اسپانیا، پرتگال، کروواسی، ایتالیا، ایرلند و سایر کشورهای اروپا در حال پیشتازی است. این احزاب راه تکامل و پخته گی را می پیمایند. این جنبش ها و احزاب «چپ نو» در بسیاری از موارد هنوز راهکار های دقیق نداشتند، در فرایند مبارزه و پیکار نابرابر، راهکارها و برنامه های شانرا منسجم تر ساخته و در جستجوی راه های حل تازه و متحدین جدید در سطح ملی و بین المللی می باشند. درخور یاد است، برخلاف آنهایی که فکر می کنند دیوار چینی میان سازمانهای چپ سنتی و نو قرار دارد؛ این سازمان ها باوجود تفاوت های معین در سطوح مختلف با هم یار و مددگار میباشند. این «چپ نو» برکل جنبش چپ اثرات سودمندی دارد. چناچه در هفته های گذشته دگرگونی وارد آمده در رهبری ودیدگاه های حزب کارگرانگلستان که در چند دهه گذشته به مدافع سیاست های نیولیبرال و تاچریزم تبدیل شده بود؛ از دیدگاه ها و کارکردهای سریزا در یونان مایه میگیرد. این «زلزله سیاسی» درانگلستان نشان داد که چپ ها در دل اروپا احیا می شوند، رشد می نمایند و به منبع امید توده های تبدیل می گردند.
اندوخته های جنبش های مدرن سیاسی اروپا پیوسته برای سایرکشورها ازجمله منطقه ما مورد توجه و مایه الهام بوده است. جنبش های انقلابی و مردمی افغانستان و حوزه جغرافیایی ما دارای وجوه مشترکی با این نیروهای چپ و ترقی خواه اروپا و جهان میباشند. به ویژه اینکه در دهه گذشته با تحمیل سیاست های نیولیبرال دربخش های اجتماعی و اقتصادی پدیده «سیاست زدایی»، دشمنی با سیاست و مبارزه سازمان یافته و هدفمند سیاسی به گونه وسیعی عملی و تبلیغ شده است؛ مطالعه و به کارگیری اندوخته ها و تجارب نظری و عملی نیروهای چپ اروپایی سخت سودمند و به درد خور می باشد. هرقدر این اندوخته های عمیق تر و درست تر مورد بهره گیری قرار گیرند سود بیشتر ببار خواهد آورد؛ وهر چه در سطح بالاتری از آگاهی صورت گیرد، ثمربخش تر خواهد بود.