بخش دوم

(ادامه غمین و دردناک)

میگویند:

  آرزو؛ به جوانان عیب نیست!

 صرف نظر آز آنکه درستی این ضرب المثل در روزگار بالفعل ما، خود بی اما و اگر نمی باشد؛ آرزو برای عمرکردگانی مانند من؛ خیلی ها دشوار است که بی مسآله و حتی بدون سرخوردگی باشد.

 چنانکه آرزو داشتم یافته ها و انتباهاتِ به نظرم مهم را جسته جسته همگانی سازم که میتوانند در جهت زیستمندی نورمال برای نسل های کودک و نوجوان و جوان و کلانسال و عمرکرده امروز و فردای هموطن و همفرهنگ و همزبان ما دارای سودمندی هایی باشند و بر اعتلای آگاهی های زیستاری مدد محسوسی برجای نهند!

 بر عاقلان مبرهن است که دست یابی به چنین آرزو؛ و نوشتن و گفتن از همچو موضوعات بر بساط های ماتم و اشک و ضجه؛ در حالات تشیع جنازه های جوان پسران و جوان دختران غرقه در خون و تکه و پاره شده در انتحار ها و انفجار ها و در جنگ های هموطن کشی و برادرکشی؛ اگر محال نباشد؛ آسان نیز نیست!

 آخر؛ این دیگر اگر و مگر ندارد که هر سخن را جایی است و هر نکته را مکانی!

 در افزودهِ بخش گذشته عرایضم؛ طی یادداشتی آوردم که هرگاه در انترنیت؛ موضوعاتی علمی و اطلاعاتی در عرصه های گسترده تر و مشخصتر به فارسی جستجو نماییم؛ مقالات و کتاب ها و ویدیو های ناچیزی از افغانستانی ها می یابیم؛ ولی از بیرون مرز؛ خوشبختانه خیلی ها زیاد است؛ در نتیجه «فارسی» که مغرضانه به مناقشه ها کشانیده شده؛ نه در افغانستان که در «خارج» زنده و پرپهنه و بالنده است. شاید بتوان تلقی کرد که به این حساب «زبان خارجی» خواندن فارسی ما را نباید بر آشفته بسازد.

 بدون رد چنین تلقی ها؛ صراحت می بخشم که یکی از اهم علت های به ویژه متآخر این وضعیت؛ همانا وجود حال و هوای ددمنشانه جنگ تحمیلی نیم قرنه و گسترش سرسام کننده پرفساد و مافیاسالارانه دو دهه پسین آن میباشد که مملکت را سراسر به عزاخانه و ماتمسرا بدل گردانیده است. به شکلی از اشکال ـ از مرگ و معیوبیت و پریشان روانی تا فرار از خانه و کاشانه ـ انرژی جسمانی و نیروی دماغی اکثریت مطلق فرزندان این آب و خاک؛ به کام دشمنان آین سرزمینِ جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک؛ دود و خاکستر میشود. و تعدادی نه چندان زیاد که با هزاران خون دل خوردن؛ سوادی و دانشی و تخصصی می اندوزند؛ نیز معروض به هزاران دسیسه و توطئه عقیم کننده یا زبون کننده و مزدور کننده... میگردند. فقط استثناءاتی به جایی و بلندایی میرسند ولی در تاریکی قیرگون عمومی به چشمان خسته و بسته عام و عوام نمی آیند.

 بنده بنا دارم به حکم و به برکت تجربه؛ از تک و توک همین استثنایی ها بگویم و ارزش ها و مقامات و مدارج شان؛ به هدف اطلاع رسانی؛ به هدف الگو بخشی، به هدف فیض گیری و بهره اندوزی اهل نیاز و احتیاج که نه کم اند و نه بی سرگردانی ها و گمرهی ها...

 بنده بنا دارم بگویم که چار و ناچار زندگانی فردی و اجتماعی و ملی؛ همه اش جنگ نیست و در جنگ نبایستی همه اش خاک و دود شود. درد ها و ناتندرستی ها و روان آشفتگی ها را تا که مقدور است؛ بایست چاره کرد؛ انرژی های زیستی را باید بالا برد تا جاییکه حتی جنگ و فلاکت را منکوب و مغلوب ساخت!

 ولی... ولی... ولی....

 اینگونه نیست که گل کنه سخن را تازه گیر آورده ام، و با این و آن تکر و تصادف؛ شور و شیدایی یافته ام. حتی سالیانی پیش از این؛ حدیت و داد و فریاد من؛ این بود که: ما (به ویژه افغانستانی ها) برای زیستن در عصر مدرن تکامل نیافته ایم!

 http://www.ariaye.com/dari16/siasi2/eftekhar4.html

 این یعنی اینکه دگرگونی های سرسام آور زیستار ما از حالات و عادات و اطلاعات و روانیات و توارث دوران دهقانی و شبانی؛ طوری اتفاق افتاده و به گونه های مقاومت ناپذیر هم روز تا روز افزایش می یابد که استعداد های جسمی و روانی ما یارای برابری و هماهنگی با آنها را ندارد!

 این تضاد و تناقض؛ قریب همه اش آشفته کننده؛ نامتعادل کننده و بیمارکننده است!

 باید از همه این موارد مطلع و آگاه شد!

 باید از همه این موارد مراقبت و مواظبت کرد!

 باید از بیمار کنندگی همه این موارد پیشگیری و «علاج واقعه پیش از وقوع» کرد!

 باید در همه این موارد، سرفرصت به تشخیص و دارو و درمان پرداخت!

 کما اینکه همه گان این کار ها را میکنند؛ ولی اغلب نابهنگام؛

 ولی اغلب ناآگاهانه و فاقد هوشیاری لازم و ممکن؛ با مصارف گزاف، با سرگردانی ها و پریشانی های فراوان خود و عزیزان شان و اغلب با کمترین نتایج و ثمرات....!

 بنده بنا دارم در دگرگونی مثبت همین موارد، سهمی بگیرم و با اینهم می ترسم، و دست کم حیا میکنم در ماتمسرا و ماتمکده؛ همچو صدا ها را بلند کنم!

 این است که در روز های شوم فاجعه قتال جوان دختران و جوان پسران دانشگاه کابل؛ گنگ و لال شدم و به انفجار اندر ساختن ژورنالیست و روشنگر جوان یما سیاوش بغض را در نفسراهم ترکاند.

 از نام آشناترین برنامه ساز روشنی ها؛ شنیدم که یما سیاوشِ ستاره روان؛ اندکی پیش از مرگِ چنان فجیع و هولناکش؛ در صفحه اجتماعی شخصیش؛ نوشته بود:

               مارا به جرم آیینه بودن شکسته اند  

              زیرا به روی رنگ تبسم نکرده ایم

 اینجا بروید و این حیرت انگیز ترین اعجاز این قربانی پاک و ناب و جوان این وطن را بنگرید و بشنوید:

 https://www.youtube.com/watch?v=3IHW4EIFD0I&feature=youtu.be

 به ظاهر ضجه و در واقع پرسش انسانی و تاریخی آتشین پدر سیاوش «محترم محمد داوود سیاوش» هم سخت شنیدنی است:

 https://www.youtube.com/watch?v=PPHoPFrUFi0

 پس از این مختصر اجازه دهید؛ گفتنی ها را پی گیرم.

 من چنانگه عرض کردم سالیانی پیش نوشته بودم :

 «ما برای زیستن در عصر مدرن تکامل نیافته ایم!»

 کمال بدبختی من خواهد بود اگر هنوز هموطنان نازنین واژه بزرگ و بنیادی «تکامل» را در حد اقل ها در نیافته باشند. چرا که بدون این شاه کلید؛ گشودن دروازه گنج معرفت و شناخت جهان امروز نا میسر است. به همین سادگی!!!

 بنده در نوشتار فوقانی که آریایی و سایت های وزین بسیاری از هموطنان آنرا انتشار داده اند و در آرشیف دارند؛ نخست با استخدام داستان یک دختر جوان ایرانی که بالاخره خودش را در برابر «دادگاه» آتش میزند و سپس با روایت درد ها و مشکلات کمر و پا و دیگر اندام های خودم و آنچه در مورد تجربه نموده بودم؛ سعی کرده ام مدخلی بر این حقیقت که عنوان شده است، بگشایم و بر آن نقب بزنم. در ادامه؛ این مدخل چنین فرموله شده است:

(البته عرایض و مقالات بنده به استقامت موضوع چندین بخش متناوب دیگر هم دارد.)

 

 کمر درد؛ تقاص بر دوپا راه رفتن آدمی:

 رویهمرفته بسیار شنیده و حتی خوانده بودم که کمر درد ها و متعلقات آن؛ بر تمامی افراد بشر دیر یا زود حادث میشود و این؛ تقاص یا جریمه و جزای آن است که نوع بشر؛ با تمرد بر نوامیس طبیعت؛ عصیانگرانه بر دوپا راه رفتن را پیش گرفته است!

 لذا خواست طبیعت است که افراد بشر واپس کپ و کوپ شوند و به "چار غوک" کردن یعنی به چهار دست و پا راه رفتن بپردازند و به اصل خویش برگردند!!

 رد قاطع و کامل این مدعیات دست کم در توان اندیشه  و قوای منطقی من نبود. حتی می پنداشتم شاید گزیری از تسلیم نباشد. معهذا چیز هایی داشتم تا حد اقل با این مدعیات به لجاج بر خیزند:

 1ـ طول عمر و درازای امید به زندگی در زمان ما حتی نسبت به زمان پدران ما بیشتر از دوبرابر شده است و در سطح جهانی به اوسط صد سال پهلو میزند.

 2ـ ما به ناگهان از دهقانی و چوپانی و کاسب کاری های به شدت اکتیفِ وابسته به نیروی عضلات؛ پشت میز نشین و کامپیوتر کار و درگیر فعالیت هایی شده ایم که ثقل آنها به دوش ماشین هاست و حتی امور حمل و نقل ضروریات زیستی به شمول خود مان توسط عراده جات اکثراً ماشینی انجام میشود. تا حدی که برای طی یکی دو کیلومتر مسافه نیز؛ تکسی می گیریم یا از ترانسپورت شهری استفاده میداریم.

 3ـ اگر درست به یاد بیاوریم 50-60 سال قبل رژیم غذایی مان خیلی ساده و متکی به موادی بود که مستقیماً از طبیعت بکر و غنی و پربار به دست می آمد. گویی همچون کودکان دهان بر سینه گرم و مهربان مادر داشتیم ولی امروزه حتی گندم و برنج و میوه ها و ترکاری های و دام هایی که شیر و گوشت آنها مورد استفاده مان قرار میگیرد؛ دست کاری شده؛ وابسته به کود ها، ادویه جات و مواد کیمیاوی گوناگون دیگر است و در فرایند های آماده سازی های آنها برای نقل و انتقال تجارتی ترفند ها و تقلبات غالباً زیانبار برای تندرستی انسانی بیرحمانه انجام میشود.

 4ـ تازه کار به اینجا نیز ختم نمیگردد؛ تقریباً در تمامی خوردنی ها و نوشیدنی ها و پوشیدنی ها که در فابریکات و تصدی های ناکجا ها فرآوری و تولید و باز تولید میگردد؛ جاذبه های تجارتی؛ سود آوری و چیز های رازگونه و منترمانند بیشمار دیگر؛ به مراتب بیشتر از ملاحظات صحت و سلامت و شادابی واقعی انسانی مطرح و معمول و محتوم میباشد. دارو باب و مکمل های دوایی و غذایی نیز لاجرم حرف و حدیث های مختص به خویش را دارند.

 5ـ 50-60 پیش حد اقل در همه دهات و شهر های افغانستان؛ هر آنجا آبی به جریان می افتاد؛ اگر گاهاً شفاف و زلال نبود؛ و با اینکه گاو و گوسفند و سایر حیوانات از آنها می نویشیدند...؛ به حدی آلوده نبود که با سرچشمه ها و حوالی سرچشمه های کنونی قابل مقایسه باشد. امروزه حتی برفگیر های قلل شامخ کوه ها که منبع اولیه آبی می باشند؛ سمی و ملوث استند؛ به این دلیل ساده و اظهر من الشمس که هوا و اتمسیر پر از سموم و گاز های مضره به ویژه کربن مونو اکساید، ذرات فلزات سنگین، ذرات پلاستیک، میکروب ها و ویروس های معلق در فضای زیستی اند. به ویژه باران ها و برف های که برای نخستین بار پس از وقفه های نسبتاً طولانی میبارند؛ باران ها و برف های اسیدی و ملوث میباشند.

 ـ این تومار سر دراز دیگر هم دارد که از حوصله این مختصر خارج میباشد.

 اولین استنتاج از این مقدمات و متباقی حقایق این بود که ما همه به سوی یک محیط و ماحول یا به سخن علمی (ایکوسیستم) هل داده شده ایم و کماکان ناگزیر در آن پیش می رویم که قطعاً برای آن تکامل نیافته ایم. لذا اتوماتیسم غریزی و سیستم مقاومتی و دفاعی خود کار طبیعی مان؛ مارا در برابر آسیب های نوین که برایش ناشناخته است؛ جز در حد عمومیات خیلی مجرد حمایت نمیکند و نمیتواند حمایت بکند.

 آرزو کنیم که فضای وطن و اذهان و روان های مان دیگر به حدی التهابی و ماتم دار نباشد که نتوانیم به دوام این سلسله بپردازیم.

                                     تا درود دیگر بدرود!

 


با نثار سپاس های بیکران خدمت عزیزان بسیار بزرگوار و قدر شناس از جمله جناب عزیز جرئت گرداننده ویبسایت بزرگ "آریایی"، جناب عمر فیض مدیر مسئول تارنمای جوان ولی پربار و وزین "حقیقت"، جنابان سید اکرام پیگیر و نور الدین همسنگر رجال سیاسی و دولتی سابق؛ جناب عبدالکریم فهیمی دوست دیرین و روشن ااندیش دینی، جناب قاری عبدالشکور نصرالله زاده دوست مقیم امریکا، جناب ایوب صابری و دوشیزه شبانه صابری و خیلی های دیگر که شاید مجاز به نام بردن طولانی از ایشان نباشم.

 اینان و ده ها و صد ها تنی که فیس بوک پیام ها و پرسش های شان را به ایمیل من فرستاده است و  محترمانی؛ با پرس و پالِ با واسطه؛ جویای چگونگی تندرستی و درمان های من شده و نسبت به غیابت موقت من از صفحه های انترنیتی ابراز پرسش کرده اند،

 برای این عزیزان و سایرین که شاید سوالِ بروز نداده داشته باشند؛ به اگاهی میرسانم که تا ایندم معایناتی که انجام گردیده و تداوی ها و تراپی هایی که تجویز و اجرایی گردیده است؛ همه با نتیجه بخشی و کامیابی همراه بوده و بسی از مشکلات برطرف شده و متباقی در زمانهای معینی در آینده برنامه ریزی شده است.

 البته منِ کمترین؛ پیشتر ازین میخواستم که در خدمت عزیزان باشم و به ویژه سلسله ای از یافته های الهامبخش و امید آفرین عینی و تازه ام را با همه شریک سازم؛ ولی در همین حال ناگزیر بودم که توصیه های صحی را نیز مراعات نمایم مثلاً پس از عملیات چشم می بایست حتی نماز را "به اشاره" بخوانم.

 گفتنی است من به مدد مساعی جمیله، زمینه سازی های متکی به تجارب و اطلاعات فراوان و توصیه های اکید و مکرر محترم سلیمان کبیر نوری و کمک پولی محترم پروفیسور دکتور سید احمد جهش و دوشیره گرامی شان داکتر نازنین جان؛ عزم را برای یک چکاپ عمومی و درمانهای کمر و "اب مروارید" چشم ها؛ جزم کرده به کابل رفتم.

 البته در نخست انتخابِ کابل؛ "جبری" و "بهتر از هیچ" به نظر می آمد و قطعا اگر مشکلات ناشی از "کرونا" نمی بود؛ به هند یا پاکستان می رفتم و یکی از فرزندانم نیز گفته بود تا کمی صبر کنم که زمینه سفر درمانی به ترکیه را مساعد خواهد کرد.

 همچنان عمدتاً برای روشنتر گشتن یاد داشت های پستر؛ وضاحت میدهم که به کمک سخت مؤثر و سازنده دوست خبیر خانوادگی ما جناب داکتر عظیم؛ انتخاب من بین مراکز تشخیص و درمان و طبیبان کابل؛ انتخاب میان به و بهترین بود. و به همت داماد ارجمندم فرهاد جان رسولی؛ از خدمات آسایشی فوق العاده برخوردار بوده ترانسپورت و دیگر خدمات 24 ساعته در اختیار داشتم.

 با نظر داشت همه این حقایق بازهم تلاش کردم وضع و امکانات خدمات صحی را که با آنها سر و کار یافتم نقادانه بنگرم و استنتاج های واقعبینانه از آنها تقدیم هموطنان بدارم.

 با سپاس ویژه از جناب یعقوب فیضمند دوست ارجمند مقیم دنمارک که ضمن ارسال 250 دالر امریکایی مساعدت پولی؛ چندین بار در کابل جویای احوال من شدند؛ میخواستم نخستین استنتاج هیجان انگیزم خدمت هموطنان را پیشکش بدارم.

 رشد طبابت، توسعه و تکمیل امکانات، کارکنان و ماشینری طبی در کابل خیلی ها امید وار کننده است؛ شخصاً که 12 سال پیش در دهلی جدید معاینات و تداوی هایی انجام داده بودم و طی چار سال ماندگاری در دهلی؛ رجوع سرسام آور هموطنان برای این خدمات را در آنجا شاهد بودم از جمله قریب همه بستگان خودم حتی برای تکالیف عادی آنجا آمده وقت و پول فراوان خود را مصرف میکردند؛ بالاخره 50 فیصد هم راضی نبودند؛ بزرگترین آرزویم این بود که مراکز تشخیص و درمانی نظیر شفاخانه های دهلی نو اقلاً در کابل پایتخت افغانستان به وجود آمده اعتماد هموطنان مان را جلب و آنان را ازین همه سرگردانی و مخارج هنگفت اضافی رهایی ببخشد.

 البته عین مورد و مساله  در رجوع هموطنان به مراکز تشخیص و درمان اسلام اباد و سایر شهر های پاکستان هم در آگاهی های من بوده و بالنوبه همین آرزومندی را قمچین میکرد و آتشین می ساخت.

 میتوانم اکنون عرض کنم با اینکه مقام آرزو بلند است و به قناعت رسیدن در حد آن دشوار؛ در یک نسبیت هیجان انگیز؛ من به این آرزوی بزرگ نزدیک و حتی نایل گردیده ام.                    

 سرمایه گذاری ها بر دانش و تکنولوژی برای صحت و زندگی امروزه در کابل خیلی ها چشمگیر و چشم نواز است و به نظر میرسد که یکی از بهترین موارد سرمایه گذاری ها در دو دهه گذشته همین سرمایه گذاری هاست!

 من عملیات "آب مروارید" چشمم را در کلینیک چشم انستیتوت فرانسه برای مادران و اطفال؛ انجام دادم که شف سرویس و جراحم؛ محترم داکتر ثمین صادق بودند. این عمیات چنانکه بی بی حاجی ثریا محمدی؛ عزیز عزیزانم دعا داده بودند؛ راحت تر و موفقانه تر از بیرون کردن خاری از پا، صورت گرفت و یک چشمِ با توان بیسابقه در عمرم را به من هدیه نمود. امید است که عملیات چشم دیگر هم که حدود شصت فیصد "آب مروارید" دارد؛ طی ماه های اینده صورت پذیرد.

 در ساعاتی که پیش و پس از عملیات درین مرکز درمانی؛ بستری بودم به اعتراض ها و انتقاد ها و سخنان نومید کننده ای هم مواجه شدم. از جمله یکی میگفت: مریضش را تشخیص درست نکرده عملیات شکمی و صدری کرده اند ولی نتیحه ای نداده و اکنون از یکسو پول کامل عملیات بی نتیجه خود را می طلبند و از سویی میگویند: مریض را اسلام آباد ببرم که امکانات درمانش همانجاست.

 مریض اهل بدخشان  بوده و تصادم شدید ترافیکی کرده بود . به دفاع از مسوولان شفاخانه گفته میشد که بیمار تکلیف مزمن سابقه داشته که پس از عمنلیات کشف گردیده و امکان درمان همزمان چنین تکالیف مضاعف نیاز به امکاناتی دارد که در پاکستان میسر میباشد.

 روشن است که من برای تحقیق همه جانبه درینگونه موضوعات غامض وقت و امکان نداشتم. ولی جدای از همچو موارد نادر که در جای خود ایجاب رسیدگی با گذشت و عادلانه را می نماید؛ نفس موجودیت انستیتوت فرانسه برای مادران و اطفال که حالا بنابر تقاضا و احتیاج؛ خدمات برای بزرگسالان نیز در آن اضافه شده، ثروت عظیم و خیر جاری کبیر برای افغانستان است؛ تجهیزات ماشینری این مرکز شاید چیزی از مراکز مشابه عالی در دهلی و اسلام آباد کم نداشته باشد و بر علاوه این انستیتوت خیلی از بهترین کادر های طبی افغانستانی را جذب و مشغول کرده به ارتقای دانش و مهارت طبی آنها ادامه میدهد. کم و کسر در اداره و حتی تشخیص و تداوی در اینجا نیز منتفی نیست کما اینکه در دهلی و اسلام آباد و در مراکز پیشرفته ترین هم منتفی نمیباشد.

 شاید اینهم یک معنای خاص پیدا کند که من به مشوره دوستانم به سرویس اورتوپیدی این مرکز مراجعه نکرده ترجیح دادم به مرکز تشخیصیه خصوصی داکتر سلطانی بروم که علاوه بر تخصص  معتبر در ستون فقرات، ارزانی و روا داری بیشتری داشت. این طبیب محترم ضمن معاینات کلینیکی و شنیدن سوابق تکالیف من؛ نسخه ای حاوی سه قلم دوا نوشت و متذکر شد که باید فیزیو تراپی بگیرم و ضمن دوام استفاده از دوا؛ ورزش کنم و بر وضعیت کار و نشست و برخاست بهبودی بیاورم ولی معاینه MRI  از کمر را ضرور ندانست که مورد تقاضای من بود.

 بالاخره در اثر اصرار من که توسط دوستان همراهم تأکید میشد، موصوف تجویز MRI  داد ولی با دیدن تصاویر معاینات هم نسخه خویش را تغییر نداده بر سخنان قبلی اش تأکید نمود. زمانیکه معاینات MRI  را به مرکز فیزیو تراپی بردم صاحب نظران ایشان با مشاهده وضع ظاهری و وارسی بدنی من؛ گفتند که تصاویر به شما "مچ" نمیکند.

 بدینگونه نگرانی هایی پدید آمد و کمی بعد تر یکی از همصنفی های داکتر سلطانی (داکتر عزیزالله بسیج) با دیدن تصاویر MRI  گفت:

 این عکس ها قطعاً عکس تو نیست؛ این عکس ها به بیماری تعلق دارد که توسط ویلچر برای معاینات آورده شده؛ با دو عصا در زیر بغل خود را کش میکند و ادرار و مدفوع خود را هم نمیتواند کنترول نماید.

 بدینگونه سوال "خواندن درست و مطمین MRI  " پیش آمد و نیز اینکه نشود عکس ها با مال کس دیگر؛ بدل شده باشد.

 ناگفته نماند که به لحاظ قیمت و عوارض جانبی؛ معاینات دو باره و سه باره MRI  خوب و به مصلحت نیست. بدینسان یک دشواری خاص پیدا شد و به مشوره دوستان؛ من عکس ها و نتیجه کتبی لابراتوار را به مراکزی در خارج از کشور فرستاده طالب نظر شان گردیدم که برآیند های آنرا در نوبت بعد خدمت تان تقدیم خواهم نمود.

 اینکه چرا اینجا مرا عقب یک میز عجیب پشت کمپیوتر می بینید نیز در آتی روشن خواهد شد.

 (تا دیدار دیگر شما را به خدای خیر و خرد می سپارم)

 

*********************

  پاسخی کوتاه به پیام و پرسشی مؤکد:

 طی نزدیک به دو ماه؛ چندین امیل به "اِنبُکس" من وارد شده که برخی مرا متهم به "گوش کر انداختن" ساخته اند . خلاصه تبلیغی بوده که زبان فارسی؛ زبان خارجی است و من باید به رد آن و دفاع از کیان زبان فارسی می پرداخته ام.

 بدون یافته اخیر هم میلی به وارد شدن به چنین بازی ها نداشتم.

 ولی طی روز ها و هفته های اخیر من سعی داشتم در انترنیت مطالبی، پیرامون مسایل مبتلا به خودم پیدا کنم . مثلاً جستجو میکردم طرز صحی تر کار با کمپیوتر چه ایجاباتی دارد؛ دیسک کمر چیست و چرا دردناک میشود؛ فواید و عوارض این یا آن دوا چیست؛ بلاک مادر زادی قلب چیست، سوراخ قلب چیست؛ آب مروارید چشم چه درمانهایی دارد و ده ها سوال طبی و غیر طبی دیگر.

 در برابر هر سوال ده ها نوشته و مقاله و حتی کتاب و ترجمه کتاب به دست می آمد؛ ویدیو ها و کنفرانس های ویدیویی و کتاب و مقالات صوتی وغیره.

 اما

 سخن اینجا بود که به جز یکی دو مورد نادر و ناقص متعلق به منابع افغانستانی نبودند و نیستند.

 عزیزان شناخته و ناشناخته فرستنده ایمیل های بالا!

 لطفاً شما هم کار مرا بکنید، از جمله مثلاً در گوگل سرچ نمایید :

 فیریو تراپی چیست، مفاد و مضار آن کدام است؟

 بعد مقالات، کتاب ها و ویدیو هایی را که برایتان نشان میدهد، به دقت تشخیص کنید که چند تای آن ار افغانستان است؟

 یا هیج نیست یا یکی دو مورد دست و پا شکسته ایست که بازهم اگر دقت نمائید چیز های کاپی یا حتی دزدی شده از خارج میباشد.

 پس فارسی در گذشته هرچه که بوده حال در خارج از افغانستان زنده و بالنده است. لذا تعصب و احساسات را به نفع حساب و ریاضی کم کنید و توسط 2+2 =4 انصاف دهید که امروزه فارسی؛ زبان خارجی (خارج از مرز های رسمی دولتی افغانستان) است یا زبان زنده و بالنده قابل قیاس با خارج ها در داخل افغانستان؟!

 ها؛ با این حساب و سنجش قریب همه زبانهای پر تعصب دیگر افغانستان جان؛ هم «خارجی» می براید!

 برآید؛ برآید! مگر خود «افغانستان» از خارج آمده است یا از داخل برآمده!

 با اینهم افغانستان وطن ماست!

 ما از آن با انتحار و انفجار و «الله اکبر» تا حدی دفاع میکنیم که ایالت پنجم «خارجی» شود؛ تا از «داخلی» بودن؛ آزاد شود، تا فنا فی الپاکستان شود که خود فنا فی الانگلیس است!