در کنار سرک زنی خسته در لباسی گرد و غبارآلود روی زمین دراز کشیده بود، بازوی راستش را بالین دختر پنج سالهاش کرده بود و دست پر مهر چپش را بر صورت پسر شش سالهاش گذاشته بود، پسری که در کنار خواهرش خوابیده بود و با دست راستش خواهرش را بغل کرده بود. عابران خیلی راحت از کنار آنها میگذشتند و گاه مردان با نگاهی دور از شرم صورت نیمه پنهان زن را ورانداز میکردند ... بر روی دستان و صورت مادر خوابیده نشان بریدگی و زخم ترمیم یافتهای نمایان است. جدا از زخم های جسمی، زخمهای بزرگ روحی ترمیم نیافته را هم با خود داشت. من توان جلوتر رفتن را نداشتم، پاهایم بی حس شده بودند اما صدای پای مردها را خوب میشنیدم و جهت حرکت آنها را حدس میزدم. بعد از کمی صدای اذان از مسجد بلند شد. کسانی که دیرشان شده بود شتابان به طرف درب مسجد میدویدند تا به نماز جماعت برسند. گویی گرد و غبار پای نمازگزاران بر صورتها و چادر و لباسهای این خفتهگان مینشست. گاه گاهی کلماتی که در اذان میشنیدم برایم قبولش سخت بود – حی علی الصلاح ' بشتابید بسوی رستگاری'! – کدام رستگاری که در جامعه حق امرار معاش و حق کار را به زن نمیدهید، در همین محرابها زن را ناقص العقل خواندید و او را " سیاه سر" خطاب کردید که منشأ تمام تاریکیها و بدبختیها معرفی کردید، و طبق شریعت به زن اجازه ندادید از خانه بیرون رود! و در بیرون خانه در امنیت نیست.
نفس کشیدن برایم سخت شده بود شاید بخطر آنکه من هم جنس آن زن بودم وگرنه اگر از جنس مردان میبودم باید در صف نماز جماعت پشت سر آنها نماز میخواندم و با خدای مردان طلب عفو و بخشش میکردم. ناخوداگاه در ذهنم با خداوند درگیر شدم نه از این بابت که منشا افکار بی رحمی و برتری جنسیتی از او باشد، بلکه از این که چرا زنده به گور کردن زنان را ممنوع کرد زیرا او آگاه به آینده است. آیا روا میبیند که زجر کش شوند؟ زنده به گور شدن فقط یک بار است اما به بردگی گرفتن و زجر کشی در طول سالیان بدتر از هزار بار زنده به گور شدن است. آن لحظه تمام جنایتهای اعمال شده بر زنان، مانند رژه جلو چشمانم مجسم میشد. آن مردمان مسجد رو و نماز خوان را در ذهنم مجسم میکردم هنگامی را که به دختر نگاه میکردند انگار بنا به شریعت بر او قیمت میگذاشتند زیرا او دو سال دیگر هفت ساله میشود و قابل فروش است و میتواند بهرهی جنسی مردی را برآورده کند و ناعادلانه هم نیست چون بر اساس فتوا پولی پرداخت شود دِینی بر گردن نمیماند. نمیدانم چرا چشمم از روی صورت مادر خوابیده بر داشته نمیشد، گاه تصور میکردم که شانس داشته بینیش بریده نشده و ... . آنچنان مشوش بودم که انتحاری های ماه گذشته به ناگاه جلو چشمم آمد زیرا تعدادی از خانوادههای بی سرپرست آنان از دولت کمک خواستند اما هیچ جوابی به آنها داده نشد، خبر داشتم که یک خانواده از آن قربانیان به قندهار کوچ کردند و برادر شوهرش که هنوز شانزده ساله بود تعهد داده کرده بود که نان آور خانوادهی برادر کشته شدهاش باشد. حدس زدم این خانواده هم از قربانیان آن انتحاری بود که جوان ۱۴ سالهی طالبی انجام داده بود. – حدسم درست بود –
وقتی در دنیای بی رحمی ها سرگردان بودم تصور میکردم که آن کودک شش ساله که مادرش دست پر مهرش را بر صورت خوابیدهاش قفل کرده تا مطمئن شود او در کنارش است و او هم احساس آرامش کند و و پسر در خواب هم خواهر خود را در بغل دارد تا محافظ او باشد، بله گمان میکردم آن کودک طعمهی کرکسان مُرده خوار طالبان میشود زیرا در دنیای فقر در کمین مافیای طالبها و داعشیها گرفتار خواهد شد و در مکاتبی که قبلا پاکستانی ها بصورت خیر خواهانه آن را ساخته بودند، در پیش همان مُلاهای قاتل پدرش آماده میشود که به انتحار برود و دیگر آن دستان کوچکش نخواهد بود که محافظ خواهرش باشد. پیش خود میگفتم کاش خواهرش بیدار بود و فقط شیرینی این لحظه را درک میکرد زیرا دیگر او پا به دنیای شقاوت و بی رحمی گذاشته است و دیگر مهر و محبت برادری را نخواهد دید.
برای لحظهای به خود جرأت دادم و نگاهم را از روی آنها برداشتم و به اطراف نگاه کردم، مردم کمی میدیدم که به کار خود مشغول بودند چون اکثریت آنان در مسجد در ملاقات با خدا بودند باز نگاهم به آن زن گره خورد. قوانین حکومتی بنام دمکراسی در ذهنم مرور میشد که در آن دفاع از حقوق زن به روشنی نیامده است و این زن جوان شانزده ساله را بعنوان سرپرست نمیپذیرد. جامعهی مرد سالار حق کار کردن را به او نمیدهد. تمام دلسوزیهای مردان برای بهرهی جنسی خواهد بود. پسرش نمیتواند نان آور خانه باشد پس او را ناچار خواهند کرد که از دختر و پسر خود جدا شود و بنا به وضعیت جسمی او، خریدار برایش پیدا خواهند کرد که باید بردهی جنسی یکی از حاجیان یا شیخان مسجد رو شود تا زنده بماند. ...
در خانه نگه داشتن زن و اتکا اقتصادی دادن به شوهرش بزرگترین ایده حمایتی جامعه و حکومت است. هیچ نهادی و یا ارگانی از زنان دعوت به مشارکت و فعالیت های اقتصادی و سیاسی در جامعه نمی کند؛ اما در مقابل خشونت علیه زنان در خانواده با حمایت جامعه و قانون روبرو می شود و گاه این خشونت در اجتماع هم با سکوت خانواده و قانون عملی می شود. اکثر خشونت ها و قتل ها در خفا بوده و هیچ گاه رسانه ای نشده اند و تنها معدودی از آنها رسانه ای شده اند. بیشتر این خشونت ها مواردی چون بریدن بینی، شکنجه، سوزاندن، سنگسار کردن و یا قتل و سر به نیست کردن زنان و… در بر می گرفت؛ اما با این موارد فجیع باز قانون از زن ستیزی با سکوت حمایت می کند. بینش و دیدگاه جاهلانه و تعصبی زن ستیزی که در بستر سنتی دینی جامعه ی افغانستان شکل گرفته است، با حمایت قانون و دستگاه جزایی کشور هم گام است.
زنی که با شجاعت زبان به اعتراض باز کند، نا خودآگاه به زن بد اخلاق و بدکاره متهم و در نگاه جامعه مایه ی ننگ و آبروریزی خانواده و قومش خواهد بود و در اکثر موارد به قتل او منجر خواهد شد. با دو دهه پس از سقوط طالبان و زیر پرچم دموکراسی، هنوز افغانستان یکی از بدترین کشورهای جهان برای زن بوده است اما هر ساله جشنواره هایی برای گرامیداشت هشت مارچ را در افغانستان برگذار میکند!